محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

اذيت كردن ماماني و بابايي

1393/1/27 12:04
نویسنده : مامان مرضیه
352 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بچه هاي مهدتونو قرار بود ببرن پارك توحيد از 9 تا 12 كلي بازي و شادي.شب با هم رفتيم كلي واست خوراكي خريدم و تو كيفت گذاشتم خوابيدي. صبحم بيدارت كردم زودتر از هر روز تا به سرويس برسي موقع پوشيدن كفش شروع كردي به نق زدن و كم كم گريه شروع شد كه نه من مي خوام با تو بيام .منم كه حاضر نبودم قرار بود بابايي اول تو رو برسونه تا دير نرسي بعد بياد دنبالم بريم سفره عروسمو از تالار جمع كنم بعد از يه ربع كه گريه كردي و چسبيدي به بغلم و پا تو تو يه كفش كردي كه ميخوام با تو بيام به زور دادن تبلت بهت كه تا برسي مهد باهاش بازي كني رفتي با بابايي.ديدم بابايي دير كرد زنگ زدم بهش ميبينم صداي گريت ميياد و خانومتم هر چي ميگه نيكان جون بيا بريم بهت خوش ميگذره باز تو گريه ميكني به بابايي گفتم بيارش اگه بشه خودم ميبرمش.آمدي خونه چشا يه كاسه خون و بابايي عصباني.خيلي باهات صحبت كردم نمي دونم چرا اين كارو كردي امروز .كلا چند وقته همش دوست داري با من باشي همش بهم ميگي ماماني پيش من باش ماماني نرو. نميدونم چي كار كنم آخه ماماني واقعا نميشه تو بايد اينو قبول كني اما حيف كه كوچولويي و اين چيزا از دركت خارجه .بهت گفتم حالا كه نرفتي بايد بياي كار كني و با هم سفره جمع كنيم شايد بگي نه ميرم مهد ولي كم نياوردي گفتي كمك ميكنم .خلاصه سفره رو جمع كرديم بهت گفتم منم ميام بريم پارك دوستاتو پيدا كنيم گفتي نه منم كه كلي ا ز دستت كلافه بودم و بي حوصله در ضمن نميخواستم فكر كني هر جا ببرنت بايد مامانتم باهات باشه بي خيال قضيه شدم.بعدشم به بابايي گفتم ببرتت پيش مامان جون .الانم خيلي ا ز دستت ناراحتم عصبانیآخه شرگريات فقط واسه تو خونست بيرون ا ز خونه خجالتي و موش .صبح كه برگشتي ميگم چرا نرفتي مهد و هم بابايي هم خودتو غصه دادي ميرفتي كلي با بچه ها خوش ميگذشت ميگي اونم با گريه آخه آخه من آب ميخوام كسي بهم نميده دروغگو توجيه رو دارين فقط؟ميگم تو كيفت آب معدني گذاشتم بردار بخور خوب. 2 روز پيشم كه تو انجمن قرار پارك رو گذاشتن اومدم بهت خوش خبري دادم به جاي خوشحال شدن بهم گفتي خوب اگه جيش داشتيم چيكار كنيمابلهميگم به مربيتون ميگي ميبرتت دستشويي پارك لازم به ذكره كه تو اصلا تو مهد نميگي جيش داري آخه پسر شر و شيطون من روش نميشه تو مهد بگه جيش دارم تا كسي اينو ببره بچم خجالتي خالاصه نميدونم چيكار كنم با تو از طرفي دلم واست ميسوزه از طرفه ديگه .................. از الانم ميدونم جشن پايان سال همين آش و همين كاسس كلي پول جشن ميديم بعد تو مثل كنه ميچسبي به بغل منو بابايي و اصلا نميري پيشه دوستات و برنامه اجرا كنيافسوس

امان از دست شما بچه هاااااااااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)