عيد قربان مبارك
سلام گل گلي مامانم .مطالب جا افتاده زياد دارم بزار اول از عيد قربان بگم كه 1 شنبه هفتهپيش بود .شبش با خاله اينا يه د.ري زديم بعد رفتيم قعه شام خورديم و شب آمديم خوابيديم بابايي كه طبق معمول اول صبح رفت سر كارش .منم از شب خيلي احساس درد تو مچ دستم حس ميكردم خلاصه صبح بيدار كه شدم ديدم مچ دستم ورم داره و خيلي درد ميكنه .زنگ زدم مادر جون آمد با روغن چرب كرد و بست خاله اينا ظهري آدن ناهار كه خورديم دستمو با كردم نشون دادم علي آقا گفت اين كه خطر ناكه پاشين بريم دكتر رفتيم اورژانس .متخصص كه كسي نبود عم.مي هم كه نرفتم .ساعتاي 8 شب بابايي آمد از اينكه بهش نگفته بودم يه كم دلخور شد.آخه كاري از دستش كه بر نمييامد گفتم اين همه راه نكوبه بياد.زياد حرف نزنم خلاصه ذ.ز بعد با بابايي رفتيم دكتر اصغري گفت تاندونه دسستت ضربه خورده وحالا كجا من كه نفميدم بايد جا بندازم و گچ بگيرم .الان دستم تو گچه.اين چند روز خيلي بهم سخت گذشت .رزرو داشتم مجبور بودم كار مشتريا رو انجام بدم خيلي به دستم فشار مييامد و بعضي وقتا واقعا كلافه ميشدم.
اين كاردستي عيد قربانته
اينم شارلوت لاكپشتي كه جمعه واست درست كرده بودم
اينم ليوان بستني ساز كه خانم دايي رضا از بندر عباس واست سوغاتي آوردن