اینجا برای اولین بار تونستم تو خواب خودومو بچرخونم و به شکم بشم که مامانم این لحظه رو شکار کرده ... نویسنده : مامان مرضیه 21:09 19 دی 1391 597 0 0 ادامه مطلب
اینجا 6 روزم بوده و مامان و بابام اقوامو دعوت کردن تا بخاطر دنیا آمدن من جشن بگیرن ... نویسنده : مامان مرضیه 12:57 19 دی 1391 371 0 0 ادامه مطلب
مامان میگه ناخونام خیلی بلند بوده تا از بیمارستان آمدیم خونه بابا مجیدم اول ناخونامو کوتاه کرده ... نویسنده : مامان مرضیه 12:48 19 دی 1391 354 0 0 ادامه مطلب
اینم دستای فسقلی من که اون موقع هیچ قدرتی نداشته ولی ماشالاه حالا واسه خودم مردی شدم ... نویسنده : مامان مرضیه 12:45 19 دی 1391 272 0 0 ادامه مطلب
انجا 10 روزم بوده برای مراسم عزاداری دهم محرم آماده شده بودم ... نویسنده : مامان مرضیه 7:48 19 دی 1391 137 0 1 ادامه مطلب