محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

17 خرداد و تولد بابايي

سلام فسقلي مامان .ديشب تولد بابايي بود و 3 تايي دور هم يه جشن كوچولو گرفتيم .چون من از صبح يه مقدار مريض احوال بودم فقط براي شام كيك گوشت درست كردم و يه ژله ساده.تا 9:5 هم تو نوبت عكس دندونت بوديم سر راه يه كيك خريديمو رفتيم خونه .واي كه تو چه خوشحال بودي و دائم شعر تولدت مبارك و مي خوندي ...
18 خرداد 1394

جشن فارغ التحصيلي مهد غنچه

مستقيم ميريم  عكسا روببينيم   قربون گل پسرم بشم الهي.خيلي بهت افتخار كردم تو جشن خيلي خوب بودي و شعاتو و نقشتو خلي عالي اجرا كردي منم همش از پائين اشاره ميكردم بلند بخوني.يه جاهايي كه با علي كنار هم بودين همچين از ته دل داد ميزدين كه وقتي شعر تموم شد گفتي آخيشششششش. اينجا آيتم شعر محلي تون بود اولش ميگين بزنم ور بغلي گر مشتي.كه شايان ناقلا گر مشتشو تو صورت تو پائين آورد .تو هم اعصلبت خورد شد صورتتو گرفتي و به خاله ميگي خاله نگاش كنين چيكار ميكنه و كلي با هم غر غر داشتين حالا بقيه شعرو ميخونن شما دو تا در كيرين با هم ما كه پايئن مرده بوديم ار خنده.خلاصه به خير گذشت و از اون به بعد با ...
10 خرداد 1394

جشن پايان سال

بله بالاخره سال تحصيليم مثل برق و باد گذشت و تو هم بزرك شدي .اول اينو بگم كه چند روزه حسابي مريض شدي طوري كه 2 شب پيش از شكم درد تا صبح جيغ ميزدي .صبحشم بردمت دكتر اطفال البته ناگفته نماند مه 2 شب قبلش با بايي رفته بودي دكتر اما خيلي حالت بدتر شد .خلاصه گلوت بدجور چركي بود و گفت غدد لنفاوي شكمت به همين خاطر متورمه و احساس دلپيچه و درد داري .داروهاتو عوض كرد و آمپول نوشت واست .وتسه اولين بار بود كه آمپول ميخوردي واي كه جيغي زدي.دلم برات كباب شد عزيزكم.اما عصرش حسابي حالت بهتر شد .2روزم نبردمت مهد با اينكه تمرين واسه جشنتون داشتين اما گفتم خوب بشي كاملا تا واسه جشن آادگي داشته باشي.امروز بردمت تا به تمرينتم برسي چ.ن خدا روشكر حالتم خوب شده بود...
6 خرداد 1394

تولد مهداد جون

سلام گلكم .اينو اول بگم كه يه كم سرماخورده اي و ديروز با .بابا مجيد رفتي دكتر و 3 تا شربت واست داده واسه همين امروز بردمت خونه مامان جون تا استراحت كني كه 4 روز ديگه هم جشن پايان سالتونه تا اون موقع ايشالاه خوب بشي.خيلي وقته عكس نزاشتم ماه پيش ت.لد مهرداد جونو داشتيم .اينم چند تا عكس.   اينم كادووي شما كه به مهرداد جون دادي. ...
4 خرداد 1394

سال 94 مباركككك

سلام فسقل مامانيييي.اين ا.لين پست سال 94 هست كه ميزارم .يه كم درگير بودم و دير مطالب و ميزارم.اواسط اسفند اسباب كسي بخ خونه خودمونو داشتيم .بالاخره با تمام فراز و نشيب ها  تو خونه جديد ساكن شديم و سال 94 رو تو خمنه خودمون آغاز كرديم.انشالاه اين سال سال خوب و پر بركتي برامون باشه .دندون پايينيت لق شده بود كه بابايي واست كندش عكسشو ميزارم.همره عكس تو لحظه سال تحويل.من همون شب سفره عروس داشتم و تا آخر شب از تالار جمعش كردم شد  و رسيدسم خونه شد ساعت 1.اينقدر خسته بوذم كه نگووووووو كلا آخر اسفند فقط بدو بدو داشتيم.سريع سفره هفت سيني جوركردمو چيدم تو هم موقع سال تحويل بيدار بودي عشق من و ازت عكس گرفتم اما با همن لباساي تو خونت.به جز كلي ...
10 فروردين 1394

مهموني دوستانه

سلام گل گلي مامان.سميه جون از دوستاي دبيرستانم از تهرا آمده بود با بچه ها قرار گذاشتيم همو ببينيم.اول قرارمون بابا حاجي بود اما به پيشنهاد سميه جون كه گفت بريم خانه كودك تا بچه هام بازي كنن رفيتيم اونجا. همون جا كه من تولدتو گرفتم.واي كه برعكس چه شلوغ بود .يه مهد كودكم آورده بون نشستيم اينقدر خنديديم كه نگو كلي خوش گذشت بهمون.منم كيك پختم بردم دور هم خورديم .كيك رنگين كموني اينقدر سرگرم هم شديم و كر كر خنده كه يادم رفت ازت عكس بگيرم   ...
8 بهمن 1393