محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

خواهر گلم تولدت مباركككك

31 شهريور تولد خاله راضي بوده كه ما مشهد بوديم نشد برين تولدش .البته قول داده يه شب جهانگردي دعوتمون كنه اما من دوست داشتم از اين تريبون دوباره تولد خواهري يو بهش تبريك بگم ايشالاه سالهاس سال شمع وجودت پر فروز باشه در كنار خانواده       ...
5 مهر 1393

بازگشت از مشهد

سلام .گفتم قرار شد 2 يا 3روزه بريم مشهد با اجازتون رفتيم و يه يه هفته اي موندگار شديموسفر خوبي بود و به تمام خريداي خونم ار قبيل پرده و كاغذ ديواري رسيدم هر چند بازار مازار ديگه نشد برم.اما خوب خريداي خونه واسم مهمتر بود.تولدمم كه 3 مهر بود كل گروه فاميل كه با هم وايبر داريم ساعت 3 به مديريت عمو رحمت من كه مقيم استراليا هستن آنلاين بودن و يه تولد مجازي گرفيتم خيلي بامزه و خوب بود همه وقت گداشته بودن ساعت 3 انلاين بودن و تبريك گفتن و شرمنده همه شون شدم .يكي از بهترين تولداي عمرم بود.همون ظهر هم بابايي به مناسبت تولدم ما رو پديده شانديز دعوت كرد كه خيلي خوش گذشت.با مامانم اينا رفتيم.همه بهم پول هديه دادن.ميخواستيم كيك هم بخريم كه اصلا وقت نشد ...
5 مهر 1393

سفر مشهد

سلام دوستان.امشب شايد بريم مشهد.آخر شب ميرييم سفره عروسمو جمع كنم و راهي مشهد ميشيم هنوز كه هيچي آماده نكردم.باباي نيكان با عمو مهدي مشهد كار دارن منم اين چند روز رزروي ندارم از اونطرف بابا مامانمم مشهدن ميگن بيا باز با هم برميگرديم.گفتم بريم چ.ن نيكاني مامانم تمام تابستونو رفته مهد يه كم حال و هواش عوض شه واسه اول مهر .ايشالاه اگه رفتني شديم عكساشو ميزارم.البته يه مقدارم واسه خونه خريد دارم الان ديگه نوبت دكوراسيون داخليه .پرده و كاغذ ديواري و..ميگم مشهد تنوعش بالاتره از اونجا بخرم.كسي آدرس داره از اينجور جاها بهم بده لطفا
29 شهريور 1393

عروسي

سلام .ديشب باز عروسي يكي ديگه از اقوام بابايي بود سفره عقدش با من بود وخدا روشكر ديشب هم همه چي عالي برگزار شد و از كار منم همه راضي بودن .عروس خانمم كه همش استرس داشت كه نكنه از رو پله بيفته خدا رو شكر كه به راحتي ميتونست از مسير عبور كنه .اينم چند عكس از نيكان البته آخر جلسه بود و يه كم پارچه ها بهم ريخته شده بود ...
27 شهريور 1393

عكس با آقاي زارع

سلام و صد صلام ديشب مراسم عروسيه يكي از فاميلاي بابايي بود كه دعوت بوديم هتل كوهستان .سفره عقدشون با من بود آخري كه رفتم شمع ها رو خاموش كنم ديدم مديريت تالار با آقاي زارع بازيگر فيلم اخراجي ها دارن ميرن با سفره من عكس بندازن منم بدو بدو مجيد و نيكانو صدا كردم كه برن باهاشون عكس بندازن.البته مجيد ايشونو ظهري ديده بود كه اون موقع فرصت عكس انداختن نشد ...
24 شهريور 1393

سلام

با سلام به همه دوستاي خوبم اينترنتنم چند دقتي قطع بود نتونستم پست جديد بزارم اين چند وقت اتفاقات جور واجوري افتاده .من كه خيلي در گير كاراي مزون بودم .پدر جون مادر جون يه سر رفتن مشهد به سلامتي برگشتن.ميلاد امام رضا رو داشتيم با خاله اينا رفتيم شب پارك آزادگان خوش گذشت.يه شب جمعه باز با خاله اينا رفتيم پارك صياد شيرازي كلي وسايل بازي شو سوار شديم كه خيلي به گل پسر ماماني خوش گذشت .بابايي هم كه درگير كار جديدش شدهيه يه ماهي هست كه صبح ساعت 6 ميره و يه سره سر كاره و شب ساعتاي 9 ميياد واسه همين كم ميبينيمش حالا انشالاه كارشون بگيره و نتيجه زحماتشو بگيره ان شالاه .دايي حميد بابايي رفتن مكه ديروز صبح رفتيم بدرقه شون ايشالاه نايب الزياره ما هم باش...
19 شهريور 1393

بازم دندونپزشكي

گل پسركم سلام .2 روز پيش از مزون امدم خونه بابابايي عصر تو خونه خواب بودي خلاصه آمدم ديدم چشات قرمزه و ضاهرا گريه كرده بودي از دندون درد بابايي شربت داده بود بهت اما هر 2 دقيقه ميگفتي مامان شربت بده .منم شب بايد سفره عقدمو جمع ميكردم تو رو هم با خودم بردم كه دندون درد يادت بره اما همش ميگفتي مامان بغل .خدا رو شكرخسته شدي  تو ماشين خوابت برد و دندون درد يادت رفت وسط شب يه بار باز گفتي شربت.روز بعدش ديگه چيزي نگفتي.اما عصر رفتيم دكتر عكس نوشت كه هر كار كرديم نشد كه نشد يعني نزاشتي تا فيلمو ميزاشت تو دهنت انگار ميخواي بالا بياري .خلاصه برا فرداش نوبت داد يعني ديروز عصر  .منو تو رفتيم بابا كه كار داشت .مامان دلم كباب شد همش ميگفتي ماما...
22 مرداد 1393

جمعه آخر هفته

سلام گل گلي مامان .اين جمعه منم بيكار بودم و گفتيم يه كم به كاراي خونه برسيم طفلك بابايي هم خيلي كمك كرد كل خونه رو با هم مرتب كرديم .عصرشم باز رفتيم خونه باباجونو يه گرد گيري كرديم چون بعد 20 روز از مشهد مييامدن به سلامتي بابايي هم حياط و مثل دسته گل كرد. راستي شب جمعه هم برنامه پارك داشتن اقوام ماماني مثل سالاي قبل اينطوري شايد روحيه دايي رضا و خانمشم بهتر بشه ما هم رفتيم خوش گذشت اما انگار همه جاي خالي سميرا رو حس ميكردن اما خودشونو نگه مي داشتن و به روي خودشون نمي آوردن با اين كه يه مدت گذشته اما انگار هنوز كسي با اين فاجعه كنار نيامده.خوب بگذريم.كيك غدا پختم واسه گل گلي خودم و اينم يه ژله خوشمل واسه پسر قشنگم كه جديدا زياد ژله نمي خوره....
19 مرداد 1393