محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

شيرين زبوني

سلام فسقلك.اين مطلبو يه بار نوشتم اينترنتم قطع شد همه پاك شد .الان خلاصه تر ميگم .هفته پيش باز دندونپزشكي داشتي.اينقدر حرفه اي شدي كه موقع آمپول يه آخ ساده هم نميگي اما من دلم واست كباب ميشه پسر شجاع من.به اون مامماسكي كه ترش ميدن دندونو خانم دكتر ميگه جارو برقي.اين بار فكر كنم از اون سر گردش داشت استفاده ميكرد خيلي بد صدا ميداد مستقيم رو خط اعصاب بود .خانم دكتر گفت واي نيكان جارو برقيمون چه صدايي ميده اين دفعه نه ؟تو هم سرتو تكون دادي .بعد چند دقيقه گفتي :خوب چرا همش از اين جاروبرقيه استفاده ميكني از وسايل ديگه هم استفاده كن خوب من .خانم دكتر .يونيك دندونپزشكي منفجر شديم تز خنده.خانم دكتر گفت چشم نيكان جون.اينم بگم 2 تا نقاشي خوشكل واسه خان...
25 آبان 1393

جمعه اي كه گذشت

سلام گل گلكم .شب جمعه بابايي كارش طول كشيد و خونه نيامد مهد تونم به دليل تعميرات 5 شنبه تعطيل بود و منو تو كل روز و توخونه بوديم عصري يهني در واقع شب چ.ن 8.5 شد تا رفتيم .بردمت خانه بازي تو مدرس چ.ن پاركا كه ديگه شبا سردن.زنگ زديم خاله ذاضي هم آمدن .خلاصه يه يه ساعتي كلي بازي كردي واسه خودت .بعدم آمديم خونه.جمعه هم كه داشتي يه كليپ تو گوشيم هست نقاب حييونا رو صورت آدماست و شعر آقاي حكايتي رو ميخونن گفتي مامان از اينا واسم بخر . منم گفتم اين كه كاري نداره الان واست درست ميكنم با يه چيزايي كه تو خونه بود واست درست كردم كه كلي باهاش ذوق كردي .بعدشم شروع كردم واسه عصرونه كيك پختم. ...
17 آبان 1393

جمعه اي كه گذشت

سلام گل گلكم.من كه چون محرم شده كلا بيكارم.جمعه كلي هنر زدم واسه خودم كلوچه شكلاتي و كماچ بيرجندي و دسر آفتابگردون درست كردم . خدا نكنه من جو گير شم آخه بابايي صبح ميره تا شب گفتم كلوچه و كماچ خوبه ببره بين كار بخورن بيچاره ها اين مدل كلوچه خرسي مخصوص مخصوص جيگيل مامان كه به كمك هم درست كرديم فقط وسط شمكشو اومدي با خلال دندون مثلا دمكه به قول خودت گذاشتي گفتم نكن كه شكلاتاي وسطش باز ميشه ميريزه بيزون اما كو گوش شنوا ...
11 آبان 1393

سفر مامان و پسر به مشهد

سلام عزيزم .مامان جون و باباجون دوباره مشهد بودن به خاطر كاراي خونه جديدي كه خريده بودن .منو تو هم با خاله راضي اينا راهي مشهد شديم بابايي چون كار داشت نتونست بياد.خيلي خوش گذشت فقط جاي بابايي خالي بود.مثلا قرار بود 2 شنبه برگرديم.اما تا 4 شنبه موندگار شديم آخه باباجون فشار خون داره و 2 شنبه خ.ن دماغ شدن ولي اصلا خون بند نمييامد خيلي همه هول كرديم با علي اقا رفتن بيمارستان سر رگ رو سوزونده بودن شكر خدا بهتر شدن.از اين اتفاق و فضوليا و كل كل كردناي تو و پزهام كه بگذريم خيلي خ.ش گذشت.دل بابايي كه كه خيلي واسمون تنگ شده بود همش ميگفت تو رو خدا برگردين طاقت دوريتونو ندارم.باعث شد قدر ما رو بدونه .البته ما هم دلمون واسش تنگ شده بود يه شب مي خواست...
11 آبان 1393

بازگشت دايي جان از سفر حج

سلام گل گلكم 3 شنبه مراسم استقبال دايي جان .دايي بابايي كه قبلا گفته بودم رو داشتيم .به سلامتي با خانمشون كه به مكه مشرف شده بودن برگشتند .ايشالاه قسمت ما هم بشه .آمين.اينم نيكان قبل از استقبال با گلي كه واسشون خريده بودم اينم بت من آقا نيكان كه شب گذشته خريده بود و با خودش آورده بود   ...
24 مهر 1393

نيكان عنكبوتي

اين لباسا رو از مشهد واست گرفته بودم خيلي با مزه ميشي توش خوجمل مامان اينم ژله تزرزيقي كه البته قبلم نمونه ازش گذاشته بودم .دوباره واسه دعوتيه بچه هاي دايي حميد بابايي كه امسال مكه مشرف شده بون درست كردم .آتنا جون و آيناز جون و امير حسين جانو 5 شنبه گذشته سفره خانه آب و آتش تو بند عمرشاه دعوتشون كرديم خيلي خوش گذشت و اينم ژله اي درست كردم ناگفته نماند با همين دسته چلاقم درست كردم پدرم در آمد اينم عكس نيكاني تو تالار فيروزه روز عيد غدير ومن سفره داشتم تو رو هم با خودم برده بودم ...
22 مهر 1393

روز جهاني كودك

روز جهاني كودك و داشتيم كلي حرف زدم راجع بهش موقع عكسا گير كرد چون تاييد نكرده بود همه پاك شد دوباره هم حال ندارم بنويسم. تو با خاله رفتي جشن و من نيامدم اينم لباس فرماي خوشكلت كه خيلي بهت ميياد ...
19 مهر 1393

عيد قربان مبارك

سلام گل گلي مامانم .مطالب جا افتاده زياد دارم بزار اول از عيد قربان بگم كه 1 شنبه هفتهپيش بود .شبش با خاله اينا يه د.ري زديم بعد رفتيم قعه شام خورديم و شب آمديم خوابيديم بابايي كه طبق معمول اول صبح رفت سر كارش .منم از شب  خيلي احساس درد تو مچ دستم حس ميكردم خلاصه صبح بيدار كه شدم ديدم مچ دستم ورم داره و خيلي درد ميكنه .زنگ زدم مادر جون آمد با روغن چرب كرد و بست خاله اينا ظهري آدن ناهار كه خورديم دستمو با كردم نشون دادم علي آقا گفت اين كه خطر ناكه پاشين بريم دكتر رفتيم اورژانس .متخصص كه كسي نبود عم.مي هم كه نرفتم .ساعتاي 8 شب بابايي آمد از اينكه بهش نگفته بودم يه كم دلخور شد.آخه كاري از دستش كه بر نمييامد گفتم اين همه راه نكوبه بياد.زياد...
19 مهر 1393

ماشين كنترلي

سلام .نيكاني عزيزم.مامان جون باز شما ديروز نوبت دندونپزشكي داشتي به سلامتي فقط يه دونه كرسي ديگه مونده پر كني همه دندونات پر شده.هميشه عالي بودي.اما ديروز واقعا اقا بودي كوچكترين اشكي تو چشات جمع نشد.الهي مامان قربون پسر قوي خودش بره.به قول خودت مثل بن 10 واسه همينم واسه اتاقت يه استيكر بن 10 قهرمان خريديم.خلاصه بعدش رفتيم واسه پرهام سوغاتي بخريم آخه ما اصلا مشهد نت.نستيم بازار بريم فقط مشغول خريد وسايل خونه بوديم .براي تو هم يه ماشين كنترلي خريديم آخه بابايي قول داده بود مشهد واست بخره كه وقت نشد .كلي باهاش ذوق كردي. اين عكسم مال ديروز ه كه رفتي 2 تا كلاه رو هم پوشيدي ميگي مامان بيا ازم عكس بگير ...
6 مهر 1393

اول مهر سال 93

امسال همونطور كه گفتم اول مهر مشهد بوديم و نيكان كوچولوي ما از 5 مهر سال تحصيليشو آغاز كرد صبح از زير قرآن رد كردم پسرمو و راهي مهد كودك شد. يعني من كشته مرده اين ژست ها تم مامان ...
5 مهر 1393