بشنوید از زبان مامان مرضی جونم
پسر عزیزمممممممممممممم اول بگم که عاشقتم. دیروز جمعه بود (13/11/91)منم که خدا رو شکر این جمعه تو خونه بودم و ساعتای 10بود که از خواب بیدار شدیم بعد صبحانه خوردیم با هم و بابایی که بیرون کار داشت رفت و منو تو تو خونه بودیم تو هم که توی خونه باشی باید حتما شبکه پوها به قول خودت نگاه کنی اما ایندفه هیچد نگفتی منم رفتم تو آشپزخونه و شروع به غذا پختن و تمیز کاری کردمتو هم که الهی مامان فدات شه با اسباب بازییات سرگم بودی ساعتای 12 شد کفتم حالا که خیلی پسر خوبی هستی واست شبکه پوها میگیرم خودمم خونه رو یه جاروویی کشیدم و کارام که تمام شد تو رفتی دروازتو از تو اتاقت آوردی و با هم یه کم بازی کردیم حالا عکسای خوشکلتو ببین راستی ظهرم خیلی خوب غذا تو خوردی که همه خستگی از تنم در امد خلاصه که جمعه خوبی کنار هم داشتیم راستی اینم بگم که تمام روز بارون مییامد منو تو هم گاهی میرفتیمو بارونو نگاه میکردیم کلی لذت میبردیم
گللللللللللللل