محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

درددلهای مامانی

1391/11/24 10:45
نویسنده : مامان مرضیه
286 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااام دوستای خوب دو سه روزی نبودم هیچ کسم سراغ ما رو نگرفتقهراول میخوام با پسرم درد دل کنم آخه مامان من جمعه با مادرجون اینا رفتم مشهد عروسی پسر عموم .بابایی اینجا کار داشت نمی تونست بیاد ما هم که صبح جمعه رفتیم قرار بود شب بریم عوسی فردا هم بیایم واسه همین بابا مجید گفت نیکان پیش من باشه که توی راه اذیت نشه منم چون دیدم برای تو بهتره قبول کردم اما خیلی ناراحت بودم روز بعدم همه گفتن این همه راه آمدیم یه شب دیگه هم واستیم آخه فرداشم تعطیل رسمی بود واسه همین دلم قد یه دنیا واست تنگ شده بود ( عزیزم نفسم وقتی بزرگ شدی اینو خوندی بدون هر کاری کردم به خاطر راحتی تو بوده نه خودم و منو ببخش بدون جز تو هیچ چیز دیگه ای برام ارزش نداره )شنبه هم که بهت زنگ زدم خیلی ناراحت بودی بهم گفتی شمکت درد میکنه که بابایی حاضرت کرده بود ببرتت دکتر که توی راه گفتی خوب شدمو بابایی رو منصرف کردی منم دوباره زنگ زدم گفتی شکمم خوب شده منم خیالم راحت شد ظهر ها هم که میرفتین خونه بابابزرگ بیجاری و کلی با عمو میلادت بازی میکردی و سرت شلوغ بوده واسه خودت تا اینکه یک شنبه راه افتادیمو ساعتای ٨ شب رسیدیم تو خیلی خوب و سر حال بودی منم که بغلو بوست کردم عروسک لاکپشتهای اینجا با دو تا پیرهن خوشکل واسه عیدت خریدم که حسابی خوشت امد خلاصهههههههههه خوابیدیم ساعت ٤ طبح با گریه از خواب بیدارشدی و دیدم تمام بدنت و صورت برگ گلت ریخته بیرون وحشت کردم اول فکر کردم آبله مرغان گرفتی همش هم میگفتی مامان بخارون کم کم دمنه ها بهم وصل شدو تمهم بدنت گل گل قرمز شد احساس کردم کهیر زدیچشمت روز بد نبینه تا دم دمای صبح میخاروندمت تا کم کم خوابت برد صبح بردیمت دکتر گفت احتمالا به چیزی حساسیت داشته من که خیلی غصه خوردم حلا باید ببینیم چی خوردی که اینجوریت کرده راستی اینم بگم که بابایی گفت شب قبلم همینطوری شدی ولی صبح خوب شدی .ازت عکسم گرفتم امیدوارم دوباره اینطوری نشی

همش میگفتی یه چشب بزن خوب بشه منم واسه دلخو ش کردنت به شمکت چسب زدم

اینجا بعد از دکتر اینم لاکپشتهای اینجایی که واست خریدم

اینو بدون دوست دارم تمام دردهای عالم سراغم بیاد ولی تو هیچ وقت درد نکشی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مجله خبري بروزترين ها
23 بهمن 91 21:13
بزرگترين مجله خبري ايران جديدترين خبر هاي كودك و سلامت خانواده ايران و جهان هر روز در ايميل شما
مامان حسین جون
23 بهمن 91 22:24
وااااااااااای عزززیییییییییزم چی شده گل پسر خیلی نگرانت شدم غصه خوردم امیدوارم زود زود خوب بشیبووووس بووووس برای نیکان جونم
در ضمن مامان مرضیه من زیاد اومدم بهت سرزدم ولی دیدم مطلب جدیدی نذاشتی نظر ندادم بازم عذرمیخوام ازت نمیدونستم چی شده


مامان حسین جونم شما همیشه به ما لطف دارین الان خداروشکر نیکان خوبه ولی شربتشو باید یه هفته دیگه بخوره معذرت میخوام ناراحتتون کردم
مامان شایان
24 بهمن 91 0:16
الهی خیلی ناراحت شدم. بالاخره نفهمیدین به چی حساسیت داشت؟ان شا... همیشه سالم و سرحال باشی خاله جون.
خاله راضي
24 بهمن 91 9:30
سلام خاله فدات بشه كه اينجوري شدي خدا رو شكر كه زود خوب شدي اميدوارم كه ديگه تكرار نشه دوست دارم خاله جوننننننن قول بدي پسر خوبي باشي ديگه هم كلوچه پرهام و نگيري خودت بخوري باشه خاله جوونننن
مامان حسین جون
24 بهمن 91 11:50
سلام مامان جونی کار خاصی نمیخواد بکنی فقط باید تو وبلاگ نیکان جون یه پست بذاری وعلت ساختن وبلاگ رو بنویسی واز سه تا دوست دعوت کنی تا اونم علت ساخت وبلاگ رو بنویسه مثل همین کاری که من کردم

ممنون از راهنماییت عزیزم
مامان علی
26 بهمن 91 12:29
نیکان جان خیلی ناراحت شدم انشاالله زودتر خوب بشی عزیزم


ممنون از لطفتون هنوز که خوبه خوب نشده دکتر گفت شاید چند روزی طول بکشه
مامان رقیه
1 اسفند 91 10:46
ُلام مامان جون خوبی شما؟وای روحم شاد شد گفتی بیرجندی هستی چی شده بدن این پسرک چرا اینجوریه؟ اکثر پستاتو خوندم عزیز خیلی از آشناییت خوشحالم با افتخاز لینک شدی
لیدا
14 مرداد 93 11:44
الـــــــــــــهـــــــــــی !!!! ایشالا هیچوقت مریض نشه. همیشه سالم و سرزنده کنار مامان بابای مهربونش باشه