شیرین زبونیهای نیکان
مامانی :نیکان عزیزم تو بعضی وقتا تیکه های خیلی با حال میگی از این به بعد میخوام حرفاتو ثبت کنم که بزرگ شد د ببینی چقدر خوش مزه بودی
92/4/27:امروز صبح از خواب بیدار شدی هنوز سرت رو بالشتته به من نگاه کردی گفتی:مامان من فردا تو و بابایی رو می خوام ببرم باغ وحش تا پاندا رو بهتون نشون بدم پانداهم بوستون کنه
92/4/24:خاله زهرا اینا می یان میبرنت خونشون تو هم گفتی: خاله شله زرد میخوام
خاله: باشه نیکان حتما خیلی شله زرد دوست داری مامانت همیشه واست میپزه
بعد خاله برنج نرمه مخصوص شله زرد رو می یاره تمیز کنه نیکان یه نگاهی به برنجا می کنه و میگه:
ما از این برنجا نداریم ما برنج بزرگ داریم
92/4/30:دیشب با بابایی داشتی رنگامیزی مد کردی یه کوچولو می زدی از عکسش بیرون بابایی هم به همونا گیر داده بود میگفت نباید بزنی بیرون باید دقت کنی بد چند با شما گفتی :
خوب آخه من خسته ام از پله ها رفتم بالا پایین(خوشم مییاد کلا کم نمی یاری)
بابایی رو میگی:
92/5/2:امروز موقع بیرون رفتن دنبال موبایلم می چرخیدم به نیکان میگم مامان تو ندیدیش میگه:چرا موبایلتو دیدم هم پا داشت هم چشم داشت هم ئست داشت برا خودش رفته بود تو خیابونا منو میگی مثل عکس بالای بابایی