محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

كادوي روزپدر

اينم از كادوي منو نيكان به باباييش وژله قلبي كه ميخواستم واسه ولنتاين درست كنم قسمت نشد واسه روز مرد درست كردم ...
24 ارديبهشت 1393

پارك

با سلام و صد سلام (قابل توجه علي آقا )شوهر عمه رفتن سفر كربلا و منم عمه اينا و پدر جون اينا رو ديشب دعوت داشتم .بابايي گفت به جاي خونه شامو بريم پارك كه تنوعي باشه واسه بچه ها آخه نگين زهرا چند شب پيش كه خونه پدرجون بوديم خيلي بي تابي باباشو ميكرد. خلاصه هر چند دير ولي آمدنو رفتيم پارك پنج شنبه بازار .كيك زعفروني و واسه شامم سوپ كه خيلي تو هواي پارك چسبيدو چيكن برگر پختم .نيكانو نگين زهرا هم يه دل سير بادي بادي و ماشين سواري بازي كردن و كلا خوش گذشت.عكسم نگرفيم  كه بزارم ...
21 ارديبهشت 1393

ختم قرآن

امروز خونه مامانم همسايه هامون كه دوره قران دارن واسه سميرا ختم قران گرفته بودن اخساس كردم خانومه داييم خيلي شكسته و پير شده .از ديشبشم با مامانو راضي شروع كرديم به پختن حلوا و كاپ كيك .هيچ وقت فكر نميكردم يه روز واسه سميرا حلوا بپزيم ...
17 ارديبهشت 1393

كلاس خلاقيت وروز معلم

كاراي جديد كلاس خلاقيت نيكان: اينم كادوي روز معلم كه بده كلي اين ور اون ور چرخيدن خريدم و نيكان وقتي برد بده مربيشون در كلاسو باز كردو گفت بفرمايين تولدتون مبارك.با يه كيك و ژله كه خودم پريدم.ناگفته نمونه كه زحمات معلمها با اين چيزا قابل جبران نيست ...
16 ارديبهشت 1393

روز مادر

سلام دوستان با عرض پوزش اين روزا حس و حالي واسه نوشتن ندارم ولي گفتم يه چيزي بزارم تا دل دوستان زياد نگيره .اين گل خوشكلو بابايي واسه روز مادر واسم گرفته بود و يه كارت هديه .يه چيزي هم قبلا ديده بودم واسه خونه كه بابايي رفت بيعانشو داد تا واسمون نگه داره البته واسه خونست به من چه اما چون من ميخواستمش بابايي زحمت كشيد و به قول خودش خوشحالم كرد. اين كارت خوشملم نيكي جون خودش به كمك مربي مهدش درست كردا و با انگشت كوچولوهاي خودش نقاشيش كرده ...
16 ارديبهشت 1393

چرا رفتي

  سميراي قشنگم .دختر شيرين زبون ما آخه چرا اينقدر زود پر كشيدي .عزيزم جگرم آتيش گرفت سوختم از غم رفتنت هنوز چيزي از روزاي عقدت نميگذره با  دستاي خودم واست سفره عقد چيدم چه آرزوها كه واسه عروسيت داشتي .فرشته قشنگم بدون هنوز باورم نميشه كه سميراي قشنگم پيش ما نيست بدون ياد تو هيچ وقت از دل هيچ كس بيرون نميره تو هميشه زنده و جاودانه اي .واي وايييييي سميرا جون غمت خيلي سنگينه تو يه آدم معمولي نبودي فرشته اي بودي كه جات فقط و فقط تو آسموناست پيش خانوم فاطمه زهرا كه درست روز تولدش تو رو به جشن آسمونيش پيش فرشته هاش دعوت كرد.واي كه نميدونم چي بايد بنويسم بغض بزرگي تو گلومه و چشمام هميشه و هر لحظه  از سوز فراق تو اشك بار. معصومم آخ...
2 ارديبهشت 1393

اسكيت بازي

جمعه گذشته اسكيتا تو برداشتيم و گفتيم بريم پارك تا يه كم تمرين كني رفتيم پارك امام حسين به ياد خونه قبليمون كه نزديك اونجا بود و تابستون پارسال خيلي ميرفتيم اونجا هم اينكه خلوته و جاي خوبي واسه تمرين اسكيت و بعدشم رفتيم پمپ گاز و ازجاي پيتزا خروس رد شديم و توهم گفتي بريم اونجا به قول خودت پيستا بخوريم چشتون روز بد نبينه ساعت 10/5 رفتيم  11/5 شايدم يه كم بيشتر سفارشمون حاضر شد (بعد از كلي قر زدن به كارسون بيچاره)يعني طوري شده بود كه داد همه در آمده بود بعضي ها خسته شده بودن و رفتن دوباره برگشتن خلاصه حالا بعده يه ساعت غذا اومده كيفيت افتضاح ساندويچ نيكانو كه بهش ندادم جز 2 لقمه از نون(هميشه  ميگه پيتزا اما اصلا پيتزا خور نيست و واسش...
27 فروردين 1393

اذيت كردن ماماني و بابايي

امروز بچه هاي مهدتونو قرار بود ببرن پارك توحيد از 9 تا 12 كلي بازي و شادي.شب با هم رفتيم كلي واست خوراكي خريدم و تو كيفت گذاشتم خوابيدي. صبحم بيدارت كردم زودتر از هر روز تا به سرويس برسي موقع پوشيدن كفش شروع كردي به نق زدن و كم كم گريه شروع شد كه نه من مي خوام با تو بيام .منم كه حاضر نبودم قرار بود بابايي اول تو رو برسونه تا دير نرسي بعد بياد دنبالم بريم سفره عروسمو از تالار جمع كنم بعد از يه ربع كه گريه كردي و چسبيدي به بغلم و پا تو تو يه كفش كردي كه ميخوام با تو بيام به زور دادن تبلت بهت كه تا برسي مهد باهاش بازي كني رفتي با بابايي.ديدم بابايي دير كرد زنگ زدم بهش ميبينم صداي گريت ميياد و خانومتم هر چي ميگه نيكان جون بيا بريم بهت خوش ميگذره...
27 فروردين 1393