محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

روز درختكاري

ماماني:چند روز پيشا يه معلم مهد نيكان گفت فردا يه نقاشي راجع يه درختكاري بكشيد چون ميخوايم بفرستيم سازمان براي مسابقه نقاشي منم كه عصري يهو ياذم آمد رفتم شوميز و كاغذ رنگي خريدم از اينو اون ژرس و جو كه عكسي در اين مورد نداريد و بچرخ بچرخ تو اينترنت چند تا عكس جالب پيدا كرديم البته بابايي يه كاريكاتور در اين مورد پيدا كرد.منم شروع كردم به درست كردنش خيلي وقت بود نقاشي نكشيده بودم بهم چسبيد.رفتم خونه گل پسرم خواب بود و صبح بهش نشون دادم .جالب اينجاست رفتم مهد دادم خانوم مربيش همش بده بده مال خودمه خانوم مربيش گفت باشه من مييارم تا خراب نشه .ميگه بده ميخوام برم به بچه ها نشون بدم يه جوري كه هر كي ندونه فكر ميكنه آقا شب تاصبح داشته زحمت ميكشيده ...
14 اسفند 1392

كلاس خلاقيت

تو مهدمون كلاس خلاقيت داريم اينم اولين كار خلاقانمون منتظر بعدياش باشين آكواريوم با جعبه كفش و كاغذ رنگي و صدف   ...
14 اسفند 1392

سبزه عید

دوستای گلم سلام امروز سبزه کاروی داشتم ,من هیچ وقت سبزه عید نمیکارم اما امسال مهد نیکان مسابقه گذاشتن و به سبزه عید بهتر حتما جایزه میدن دیگه.خلاصه دست به کار شدم شوهری رو فرستادم تخم شاهی بخره گفتم نصف پلاستیک فریزر ,قربونش برم ده هزار تومن شده قدیما اینقدر گرون نبود.دعا کنین خوب در بیاد نمیدونین چه مدلایی زدم ایشالاه خوب بشه عکساشو بزارم این شکلک خنده هم مال جایی که نوستم گرون بود نمیدونم چرم با نوشته هام اینم مییاد پایین ...
12 اسفند 1392

سفر تهران بابایی

سلام دوستان بی وفا ما چند وقته آپ نشدیم یکی سراغ ما رو نگرفت مامانی این چند وقت یاد حسو حال نداره .راستی بابایی با بابای خودش رفته بودن ترهان(به لهجه خودم) برای  کار اداری بابایی تا 4 شنبه واستاد چون یه کم کار داشت و از اونور هم باباجون و مامان جون واسه چشم باباجون 1شنبه رفته بودن که خالصه با بابا مجید امروز آمدن.البته که بابایی دیروز میخواست بیاد اما از پرواز جا میمونه و کلی جریانات اما همه امروز به سلامتی برپشتن بابایی هم یه سوغاتیایی آورده که مامانی عکسشو میزاره .گفتم بیام یه 2 خط بنویسم فکر نکنید ما مردیم ...
7 اسفند 1392

کمی تب

بعد از پرسه برف بازی که ما تهشو در آوردیم نیکانی روز بعد که از مهد آوردمش بیحال بود کم کم تب کرد (بالاخره باید از دماغ آدم در بیاد دیگه)البته شربت دادم آمد پایین شبم نفهمیدم کی خوابش برد با ناز و نوازش بیدارش کردم شربت بهش بدم البته کلا خواب بود بهش خوروندم بچم تو خواب اینجوری کرده به چه خوشمزست دیدی هیچ دردسری هم نداشت . (دیدین بچه ها به زور میخوان یه چیزی و بخورن و میخوان به خودشون بقبولا که چقدر از این کارو با کمال میل انجام میدن ولی قیافشون داد میزنه ازترس مامانه )قربونش بشم با این جملات قصارش ...
17 بهمن 1392

آدم برفی

بارش برف الهی باعث شادمانی مردم شد و همچنان ادامه پیدا کرد تا این که دیروز که از خواب بیدار شدیم دیدیم تمام حیاط پر برف شده نیکانی و بیدار کردم و لباس گرم پوشیدیم رفتیم تو حیاط و شروع کردیم به درست کردن یه آدم برفی گنده از نیمه ها بابایی هم به ما پیوست و تو درست کردنش بهمون کمک کرد ظهرم با خاله اینا و عمو فروتن رفتیم جشنواره آدم برفی جمعیت بسیار زیادی از مردم آمده بودن همه مشغول برف بازی و ساختن آدم برفی بودن ما هم که چون خاله راضی یه مدلی از آدم برفی داشت که متفاوت از بقیه بودو درست کردیم البته سخت بود اما بد نشد مهم اون تفریحی بود که دور هم انجام دادیم خلاصه تا عصر تو برفا بودیم  چشنتون روز بد نبینه که شب از پا درد و کمر درد تا صبح نا...
17 بهمن 1392

برففففففففففففف

سلام دوستان نمی دونین بیرجند ما چه برفی داره مییاددددد هوا گرم شده بود گفتیم زمستون تمام شد اما دوباره ضاهرا(درست شد ایمانه جون) از اول قراره شروع بشه من که وقتی برف مییاد مثل بچه ها ذوق میکنم شمارو نمیدونم الانم همه مغازه های اطراف بستن فقط من آمدم جریان همون حسنی دیگه .دارم نسکافه میخورمو نشستم پای تماشای برف حالا اگه رفتیم برف بازی عکس میزارم
13 بهمن 1392