محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

دندونپزشکی

مامانی:از دیروز شروع به درست کردن دندونات کردیم و از قبل واسه دیشب نوبت داشتیم الهد مامان قربون شجاعتت بشه پسرک قوی مامان.از ظهرش واست راجع به مراحل کار توضیح داده بودم که آشنایی داشته باشی خیلی خوشحال وارد اتاق شدی یه سلام بلند به خانم دکتر کردی و روی یونیک نشستی خیلی شجاعنه .آمپولو که خوری گریه افتادی قربونه اشکات بشم ولی خودتو کنترل کردی خانم دکترم گفت من برم بیرون که نخوای بیای بغلم .ولی من تمام مدت از لای در نگات میکردم خیل آروم بودی . خانم دکتر از صبوری تو خیلی خوشش آمد آخزشم یه نشان شجاعت بهت داد   ...
19 آبان 1392

باغ بیجار

بابا بزرگ بیجاری یه خونه ای دیرن تو بیجار که دارن کم کم درستش میکنن یه 2 هفته ای هست که میریم جمعه ها اونجا و من کلی بهم خوش میگذره بابایی هم کمک میکنه تا لوله کشی اونجا رو زودتر رته بندازه   ...
19 آبان 1392

مشهد

بعد از نیشابور یه 2 روزی تا مشهد رفتیم زیارت البته عکسی نشد بگیریم چند تا فقط مامانی با موبایلش گرفت ازم   ...
7 آبان 1392

سفر یهویی به نیشابور

عموی مامانی نیشابور زندگی میکنه و مکه بودن. مامان سفره داشتو نمی شد که بریم استقبالشون .یهو بابایی گفت هر موقع کارمون تمام شد میریم انشالاه که به مراسم برسیم روز بعدم زحمت جمع کردن سفره رو انداختیم گردن آقای محمدی و مریم جون.اینم چند تا عکس: مقبره کمال الملک چرخ و فلکهای عهد دقیانوس خونه عمو( حاج آقا)در نیشابور   ...
7 آبان 1392

سوغاتی خاله زهرا

این لباس خوشکلو خاله زهرا جون (خاله مامانی )واسم ازمشهد آورده البته یه بلوز دیگه هم هستا دسته خاله جونم درد نکنه همیشه خجالتم میده ...
30 مهر 1392

استاندارد

1شنبه مربی مهد نیکان گفت که  از روی وسایل تو خونه علامت استاندارد رو جدا کنید بیارید مهد .توی مهدم راجع به استاندارد با هاتون صحبت کرده بودن چون به هر کی میرسیدی میگفتی باید وسایلی که علامت استاندار داره بخریم و هر چی گیرت میامد روش میچرخیدی تا علامتشو پیدا کنی. دیگه گفته بودن برگ پاییزی بیارین که شبش با هم و خاله راضی پرهامی رفتیم پارک توحید یه کوچولو بازی کردینو برگم جمع کردیم آمدیم خونه و با هم چسبوندیم روی یه شومیز                             ...
30 مهر 1392

رنگ آمیزی

اول اینکه دیرزو که آمدم مهد دنبالت خانومت کلی ازت تعریف کرد دوباره .گفت خیلی پسر گلی هستی رنگ آمیزی هاتو خیلی با دقت انجام میدی و موقع شعر و قصه هم زل میزنی به خاله و دقیق گوش میدی.آفریییییییین گل پسر مامان.اینم رنگ آمیزی رو هم دیشب خاله راضی بهت داد آخر شب واسه خودت همچی دقیق نشسته بودی رنگ می کردی که کیف کردم گیر داده بودی به قرمز همشو قرمز میکردی ...
28 مهر 1392