محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

چش چش ابرو

نقاشی نیکانی ما روز به روز پیشرفت می کنه و جدیدا هم چش چش ابروهای خیلی با مزه ای میکشه ببینید : اینجا بابایی رو کشیده اینم باب اسفنجیی که جدیدا مو در آورده دوستان لازم به ذکر ه که بچم دفتر نقاشی داره ولی حسش که میگیره رو هرچی دمه دستش باشه نقاشی میکشه باز تو عشقولانه هاتون ننویسین واسش دفتر نقاشی بخر ...
22 دی 1392

سرماخوردگی

این 2 روز با سرماخوردگی نیکان و پرهام سپری شد انشالاه زودتر خوب بشن.دیروز تصمیم گرفتم ته چین مرغ درست کنم دیدم ماست نداریم با این که بچم مریض بود ولی همیشه سرش واسه سوپری رفتن درد میکنه چون چیزای که دلش میخواد واسه خودش میخره .بهش کفتم مامان جون میری ماست بخری؟ دیدم ابرو هاشو بالا انداخت گفت خیلی جدی:با این وضعیت سرماخوردگی منو خاله راضی دهنمون وا مونده بود از این جواب کوبنده شرمنده شدم از این چیزی که از بچم خواسته بودم ...
11 دی 1392

یکی از عادتای قدیمی و بامزه نیکان

نیکان ما یه عادت قدیمی داره که همیشه میخواستم بنویسم تا بزرگ بشه بدونه ولی همیشه یادم میرفت تا الان دست به کار نوشتنش شدم. سرویس تشک نیکان که تو پستای اول وبلاگش هست بالشتش گوش داشت نیکانی نینی ما یه کم که از آب و گل درآمد همیشه موقع خواب شاید یه یه ساعتی گوش اون بیچاه رو میخورد تا می خوابید (بعد خوردن شیرش)یا موقع هایی که بیدار بود روی تشکش بود این کارو میکرد تا کم کم بزرگتر شدی و عروسک شناس شدی یه عروسکی از قدیمای ما خونه مامان جون بود اسمش گذاشته بودیم ململ و اونو همیشه موقع خواب تو بغلت می گرفتی و گوششو میخوردی تا خوابت میبرد.اگه پیداش کنم عکس ململو میزارم حالا هم که خرس خدا شدی یه بالشت داری که البته مامان جون به من داد چون من خیلی ...
8 دی 1392

تعطیلی جمعه

دیروز جمعه بود کار خاصی نکردیم بیدار شدیم و بساط صبحانه و یه دور کوچولو بیرون زدیم و نهار و واسه عصرونه مامانی کیک لبو پزیدو منم کمک کردم گردوهای کیک و شکستم .کیکم خوشمزه شده بود تنوع بود دیگه .عکسشم عصری مامان میزاره .بعدم یه تغییر دکوراسیون دادیم تو خونه تا جای بخاری گازی خلوت بشه و بتونیم بچسبیم بهش. بعدم بازی های من در آوردی من که بازم عکسشو مامانم عصری میزاره.کوسن و بالشتای که دم دستم بوده رو روی هم می چیدم از روی صندلی میپریدم روش و چه قیافه ای میگرفتم که مثلا چقدر قوییم. کیک لبو     رگه های لبوی قرمز توی این کیک خیلی خوشکلش میکنه ...
8 دی 1392

بابا جون ایشالاه زود خوب بشی

چشای باباجونم یه کم دیدش ضعیف شده بود و چون سالها میشه دیابت دارن رفتن دکتر و خیلی دکتر ترسونده بود که تا حالا چرا چکاپ نکردینو خلاصه امروز ساعتای 12 میخوان با مامان جون برن تهران پیش دکتر دوستای خوبم واسه باباجونم دعا کنین زود زود خوب بشه و برگرده پیشم
7 دی 1392

تولد4 سالگی با 2 روز تاخیر

عشقم تولدت مبارکککککک زله خرده شیشه این کیف با مداد فوتکی کادوی مامانی و یه شلوار شیک کادوی بابایی که از تهران خریده بودن و به مناسبت تولدم بهم دادن اون ماشینیم که 2 تا هلکوپتر روش هست هم خاله زهرا جون همون روز تولدم که مامانی نبودش واسم خریده که خیلی دوسش دارم دستشون درد نکنه دسته باباجونو مامان جون درد نکنه 50 تومن پول دادن خاله جونیو علی آقا یه بلوز خیلی شیک و 50 تومن پول که تو عکسا بلوزم نیفتاده حتما ازش عکس میگیرمو میزارم دست همگی درد نکنه اینم بلوز خوشکلم که خاله خریده واسم ...
5 دی 1392

یلدا مبارکککککک

پیشاپیش یلدای همگی مبارک نمی دونم چرا هر وقت میخوام رنگی بنویسم اینطوری گند میزنم بگذریم .انشلاه شب یلدای خوبی داشته باشین در منار کانون گرم خانواده و به همگی خوش بگذره .خوش به حال عروسای توی عقدی این شبا به قول بیرجندا شب چله ای واسشون میبرن کار خودمه ها به خدا ...
28 آذر 1392

راستی سوغاتیم

مامانی قبل سفر ازم پرسید چی دوست داری سوغاتی بیارم واست منم گفتم اتوبوس شلوار پامم سوغاتی ضاهرا چیزای دیگه هم بوده که نامردا گذاشتن تولدم بهم دادن ...
28 آذر 1392

مامانی آمد

سلام به همه دوستان من آمدم ار سفر و از همه دوستان که تولد نیکانو تبربک گفتن کمال تشکر رو دارم مخصوصا از خاله جون که پست تولدشو گذاشته ممنونم.آره بازم سفر کاری بودو خرید واسه مزون تصمیم گرفتیم دوباره نیکانو بزاریم با چشمای اشک آلود.آخه فقط بدو بدو داریم از تفریح خبری نیست اما این دفه پسرکم بزرگ شده و وابسته یه مقداری سختش بوده شب آخری که زنگ زیم حالشو بپرسم کفت مامانی بیا دیکه من نمیتونم تلاش کنم .قربونش برم منظورش این بود نمی تونم تحمل کنم .امیدوارم بزرگ که بشی اینو بفهمی که قفط به خاطر اینکه اذیت نشی تورو نبردیم .تولد پسرکمم رو هم یه کم یا تاخیر امشب با خاله جون باباجونو مامان جون میگیریم ده مقدار مریض هم هستم زیاد نمی خوام کاری بکنم فقط وا...
27 آذر 1392