محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

نیکان عزیزم تولدت مبارک

مامانی و بابایی نیکان جون رفتن تهران قراراه برگردن برای نیکانی (به قول آریا جون ) تولد بگیرن منم خاله راضی هستم اومدم عکس نیکانی جونو بزارم دوباره هم می گم نیکان عزیز شیطون بلا تولدت مبارککک ممنون از همه كساني كه نظر دادين من تاييد نكردم تا مامان نيكان خودش ببينه و جواب بده بازم ممنون عکس نیکان جون در متولدین امروز نی نی وبلاگ هستی خانم ماندانا اتنا جونم زندگی مامان و بابا یاشار آریا محمد نيكان حسین آوینا عرشیا سنا جانان ارتین جووون ســـنا ماهان ...
25 آذر 1392

شب جمعه

سلام شب جمعه با یکی از یوستای بابایی قرا شد بریم بیرون که ماجراها پیش آمد قبلش که هم خیلی شب ما رو خاطره انگیز کرد دوستان برین وبلاگ عرفان اونجا مامانش کامل توضیح داده و من تنبل دوباره کاری نمی کنم خلاصه اونشب خیلی خوش گذشت و دور هم خوش بودیم رفتیم رستوران سنتی بابا حاجی هونجایی که جشن اول سال نیکانو گرفته بودن اگه یادتون باشه .فضای داخلش خیلی قشنگ بود و با لباس محلی عکس انداختیم و کلی خندیدیم .الانم میرم عکسایی که خاله سمیه گرفته از بچه ها رو از وبلاگش کش میرم هیچی نگین الان برمیگردم دیدن زود برگشتم ...
18 آذر 1392

کیکهای خوشمزه

کیک سیب و کاپ کیک واسه نیکانی پزیده بودم گفتم عکساشو بزارم کسی خواست بگه دستورشو بدم بهش کیک سیب کاپ کیک شکلاتی یه تزیین دیگه با خامه البته خامم کم بود شما پر تر بریزین   ...
9 آذر 1392

یه خاطره

مامان:4 تا ماهی تازه گرفته بودم داشتم اولی شو داشتم تمیز میکردم که نیکان سر رسید نیکان:ببینم ببینم .اون یکیای تو نایلونم ببینم مامان :منم می خواستم اطلاعات عمومی پسرمو زیاد کنم گفتم مامان میخوای بدونی اسم این ماهی چیه؟ نیکان:آره چیه؟ مامان:اسم این ماهی قزل آلاست بگو قزل آلا نیکان:خوب اسم اون داداشای دیگش چیه؟ مامان: چشام گرد شده بود .می خواستم لهش کنم ...
27 آبان 1392

تعطیلات جمعه

شب جمعه یه بارونی نازی آمده بود که از خواب که بیدار شدیم دلمون می خواست بزنیم به کوه و دمن .خاله زنگ زد که من قلور پختم بزنیم بیرون بخوریم آماده شدیم و رفتیم .باباجونو مامان جونم هم آمدن جاتون خای هوا عالی بودو قلورم خیلی چسبید. ظهرو آمدیم خونه استراحتی کردیم بده ناهار باز تصمیم گرفتیم بریم بیرون و بلال که خاله راضی بازم زحمتشو کشیده بود ببریم و سرخ کنیم کلی هله و هوله هم بردیم تو هوای سرد که آدم یخ میزد خوردیم حسایی حال داد.جای دوستان خالی ...
26 آبان 1392

بافندگی مامان

مامانی از اول محرم که بیکار شده ذوق بافتنی برداشته که واسم کلاهای خوشکل بافته اینم عکساش یه کلاه انگری برد واسه آریا جونم بافته ...
26 آبان 1392

عزاداری توی مهد

امروز توی مهد مون مراسم عزاداری گرفته بودن یه شعرم به همین مناسبت یاد داده بودن بهمون که با سینه زنی اجرا کردیم.مامانی هم که دوربین به دست آمده بود واسه وبلاگم عکس جمع می کرد.در ضمن طفلکی مربیای زحمت کش مهدمون از دیشب توی مهد بودن و خونه نرفتن و واسمون شله زرد نذری پخته بودن واقعا اجرشون با امام حسین.   ...
21 آبان 1392