محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

عکس مهد کودک واسه عید

واسه عید ما رو بردن آتلیه ازمون عکس گرفتن ببنین چه مظلوم افتادم وای میبینم چه بد شده عکسم تو اسکن .حالا اینو داشته باشین مامانم وقت کنه یکی دیگه اسکن کنه اینم ربطی به عید نداره  واسه شب یلدا ما رو از طرف مهد بردن عکاسی  عکس گرفتیم که بالاخره مامانم غیرت کرد کرد با عکس عید اسکنش کرد    میبینین زلفامو چه چسبوندن تو رو قرآن   ...
28 اسفند 1391

درباره این روزا

سلام این روزا مامانیم سرش خیلی شلوغ آخه دم عید و عروسیا به راهه وقت نمی کنه واسم پست جدید بزاره دیروزم توی دانشکده پزشکی جشن نورزوز داشتن سفره هفت سینش رو مامان من واسشون انداخته ما رو هم به این جشن دعوت کردن که ساعت 8 شب مامانی به خاطر من که دلم شاد بشه به این جشن رفتیم .ما که رفتیم تمام دانشگاه اونجا جمع بودن جای سوزن انداختن نبود اما خانوم مسوول برگزاری جشن ما رو از در جلویی برد و ردیف اول نشستیم منم که هر چی مامانیم گفت کنار سفره واستا عکس بگیرم نرفتم جند تا از همون سر جام مامانم ازم گرفت   ...
17 اسفند 1391

قصه دیروز

با سلام من خدارو شکر خوب شدم آخه هفته پیش نه خاطر حساسیتی که نفهمیدیم اخرش واسه چی بود خیلی داغون شدم ولی الان خوب خوبم شنبه ینی دیروز 28|11|91صبح غر غر کردم که نمیرم مهد و می خوام شبکه پوها ببینم مامانم هم مراعات مریضی مو کردو گفت ده کم ببین دیرتر میریم بابا رفت کاراشو انجام بده ساعتای 10:30زنگ زد حاضرین بیام دنبالتون ما هم حاضر شیدم رفتیم پایین نخیر بابایی نیامد که نیامد .سر کوچمون یه پارک هست مامانی گفت نیکان می خوای بریم پارک منم که از خدام بود گفتم بریم کلی بازی کردم بابایی 1 ساعت بعد آمد دنبالمون البته طفلکی تو بانک گیر افتاده بوده فکر نکنین بابام بد قول مامانی چند تا عکس گرفته ازم ...
29 بهمن 1391

مهمونییی

سلام 2شنبه دوستای مامانی آمده بودن خونه ما دوستای منم آمده بودن محمد و فاطمه زهرا که خواهرو برادرن امیر عباس و علی سام و گولک جونمم آمده بود منم که تا مفعی که مهمونا آمدن شنکه پویا می دیدم خاله ایمانه که آمد خوابم برد همون وسط پذیرایی خوابیدم همه امدن من آخرییا بیدار شدم ولی همون کمم با دوستام بازی کردم بهم خوش گذشت مامانمم عکس گرفت از منو دوستام ولی بس که وول ویخوردیم خوب نشده که بزارم حالا اگه عکسای خاله راضی خوب شده باشه ازش میگیرم میزارم تا بععععععععد     ...
26 بهمن 1391

مسابقهههههههههه مسابقههههههههه

سلام به همه دوستای با مرام .رفتم به وب حسین جونم دیدم منو نیکانو به مسابقه دعوت کردن ازتون ممنوننیییییییییم موضوع:هدف از درست کردن وبلاگ برای کوچولوهامون   قانون مسابقه:دعوت از سه دوست عزیز دیگه     والا تنها دلخوشی پدر مادرا بچه ها هستن .بعد از یک سالو هشت ماه زندگی مشترک رحمت الهی شامل حال ما شد ویکی از بهترین نعمت الهی که فرشته های روی زمین و پاک و معصومند به ما هدیه شد منو بابایی هم اسمه تورو نیکان یعنی بهترین و نیکترین روی زمین گذاشتیم و با نام پیامبر یعنی محمد معطرش کردیم چون همیشه برات بهترین ها رو میخواستیم توسط   خاله راضی بابا نی نی وبلاگ...
24 بهمن 1391

درددلهای مامانی

سلااااااااااام دوستای خوب دو سه روزی نبودم هیچ کسم سراغ ما رو نگرفت اول میخوام با پسرم درد دل کنم آخه مامان من جمعه با مادرجون اینا رفتم مشهد عروسی پسر عموم .بابایی اینجا کار داشت نمی تونست بیاد ما هم که صبح جمعه رفتیم قرار بود شب بریم عوسی فردا هم بیایم واسه همین بابا مجید گفت نیکان پیش من باشه که توی راه اذیت نشه منم چون دیدم برای تو بهتره قبول کردم اما خیلی ناراحت بودم روز بعدم همه گفتن این همه راه آمدیم یه شب دیگه هم واستیم آخه فرداشم تعطیل رسمی بود واسه همین دلم قد یه دنیا واست تنگ شده بود ( عزیزم نفسم وقتی بزرگ شدی اینو خوندی بدون هر کاری کردم به خاطر راحتی تو بوده نه خودم و منو ببخش بدون جز تو هیچ چیز دیگه ای برام ارزش نداره )شن...
24 بهمن 1391

شیرین زبونیهای من

چتر ستر خداحافظ خداسز پشمک پشملا بابابزرگ بازرق کنترل کنتلل یخ هخ هیئت هیهت شبکه پویا سبکه پوها لاکپشتهای نینجا لاکپشتهای اینجا یخچال هشغال چه خبر چه بخر سنجاب سمجاب حالم به هم خورد حالم بمم خورد بشقاب بشباق صندلی صصلی ماکارونی میکانی   ...
15 بهمن 1391